محل تبلیغات شما



قراربود که آویشنی کنی بامن

 

نخواستی که رفیق جوانی ام باشی

صفای ثانیه ی شادمانی ام باشی

 

به حرف تازه طراوت ببخشی ام گاهی

سروددلکش بی همزبانی ام باشی

 

نیاوری به زبان نام من به بی مهری

نه اینکه داعی نامهربانی ام باشی

 

ازآن کویری کرمانی ات دلم میخواست

هوای ابری مازندرانی ام باشی

 

بپرورانمت ازبیقراری باران

که اعتبار من وباغبانی ام باشی

 

زذهن کهنه نیایدپدیدشعرنوین

بیا که درپی خانه تکانی ام باشی

 

روانبودپس ازآنهمه حکایت ومهر

روی وباعث دلناگرانی ام باشی

 

چنین که بال و پرم را بریده ای به وطن

کجامجال صعودجهانی ام باشی

 

برای یافتن سالیان گمشدگی

چرا نخواستی آخرنشانی ام باشی

 

قراربود که آویشنی کنی بامن

زلالی عسل دیلمانی ام باشی

 

دهان به خنده ولبخندبازکن شاید

پریوش غزل جاودانی ام باشی

 

محسن بافکرلیالستانی.تیرماه ۹۸


آباد بادباغ وبهارحوالی ات

بادمهیب دی نکندگوشمالی ات

 

شمشادباشی وبنشینی به کوه ودشت

هیچ اتفاق بدننماید هلالی ات

 

ای شهررنجدیده ازایام زخم وتیر

قربان خانه های فقیرسفالی ات

 

شادابی ات چومایه ی شورونشاط ماست

هرگزمباد زردی وافسرده حالی ات

 

خواهم که سرپناه بسازم برای خود

باساقه ساقه های علفزاروگالی ات

 

درپیچ وتاب دورزمان پخته ترشدی

باآنکه مانده دردهنم طعم کالی ات

 

مشتاق شیوه ی توشدیم وامیدوار

امانداشت فایده ای اعتدالی ات

 

ناچاری نداشتن راه دیگریست

ماراربوداگرکه سخن های عالی ات

 

اینجادچارفاجعه ی تلخکامی ام

یادی کن ازرفیق غمین شمالی ات

 

یکدم اگرکه همدم بیتابی ام شوی

وامی رهانم ازستم خشکسالی ات

 

سرسبزوجاودانه بماندازاین دعا

گسترده دشت ودامنه ی چای وشالی ات

 

افسردگی مباددراینجاوطن کند

افزونترازهمیشه شودشادحالی ات

 

ازموج موج زمزمه پرمی شودزمین

روزی اگرتمام شدایام لالی ات

 

محسن بافکرلیالستانی

آبانماه ۹۷

 

 

 


 

من می نوشتم ازتو  قلم لال اگرنبود

دنبال ما حکایت وجنجال اگرنبود

 

می شد بهشت روی زمین را بناکنیم

اینجا  چنانچه سستی واهمال اگرنبود

 

می چیدم ازبرای تو هر نوبرانه ای

ازمیوه های باغچه ام   کال اگرنبود

 

هرگز نمی شدیم گرفتار عاشقی

در گوشه ی لبا ن شما خال اگرنبود

 

بی حاصلی نداشت دراین سرزمین  نشان

نو رسته های خاک  لگدمال اگرنبود

 

می آمدم میان شما با کلاه وشال

پیرانه سر   به قصد کس اخلال اگرنبود

 

من می دویدم ازهمه سو تا رها شدن

پایم شکسته وقد من  دال اگرنبود

 

ازما گذشت شوق تماشای قله ها

پرواز را محال بدان     بال اگر نبود

 

می شد ترا به شکل جوانی ببینمت

بار دگر    به گردن تو شال اگرنبود

 

دراشتیاق روشنی ورویش وامید

مرگ خیال وناخوشی حال اگرنبود----

 

 --من می سرودم ازسرشب تا سپیده دم

کار غزل خلاصه واجمال  اگرنبود

 

محسن بافکرلیالستانی


قهوه خانه ی داش آقادرمشهد وسالهای خاطره و
--------------------------------------------------------

چون مسیرهرروزه ی من ازدانشکده ی ادبیات (واقع درخیابان شاهرخ)تاشاهرضانو حدودیکساعت بطول می انجامیدوازخیابانهای جنت وارک وچهارطبقه وخسروی نو میگذشتم گاهی که وقتی داشتم والبته حالی اقامت کوتاهی درقهوه خانه ی داش آقا میکردم واگرحتی آشنایی را نمی دیدم دقایقی را بتنهایی چایی میخوردم وسیگاری میکشیدم و
کاملا آشکاربودکه مشتریان این قهوه خانه بامشتریان قهوه خانه های دیگر مشهد بیشتراوقات بکلی متفاوت ومعمولا افرادی شاعر ونویسنده وهنرمند بودندودرمیزهای جداگانه مشغول گفت وشنودادبی بودند .تاجاییکه بیادم مانده حیاطی هم داشت بایک یادودرخت که فصلهای تابستان وبهار معمولا درآن می نشستند ومشغول خوردن چای وگپ وگفت میشدند .درطول سالیانی که باین قهوه خانه میرفتم (ازسال 50 الی 56)بسیاری ازشاعران وهنرمندانی را که بعضا ازدوستان شده بودند درآن میدیدم .
غروب بعضی ازروزها هم که برنامه ی دیدار ازرضا افضلی را داشتم تا وقت تعطیلی کلاس شبانه ی ایشان (که درهمان نزدیکیها بود)درهمین قهوه خانه می نشستم وسرم را باخواندن جزوه ویاکتابی گرم میکردم وای بسا با دوستان دیگرشاعر وحتی همکلاسیهای دانشکده ام بطوراتفاقی دیداری هم روی میداد .درسال 52 رضا افضلی پس ازکسب دیپلم ازدبیرستان شبانه دردانشکده ای که من درآن به تحصیل می پرداختم پذیرفته شدوبنا براین .
برگی ازخاطرات .تقدیم به استادرضاافضلی
محسن بافکرلیالستانی


 

آخرین باری که آمدمزه ی انجیر داشت
طعم تابستانی مردادماه وتیر داشت

بود معجونی ز بدخویی ونیکو منظری
مثل آهو می رمید وپنجه های شیرداشت

گرچه روشن بود منظورپری ازآمدن
رفتنش اما معما بود وصد تفسیر داشت

هرکجا می رفت ازخود کشته برجا می گذاشت
درمیان چشم هایش وحشت شمشیر داشت

می توانست ازکرامت مرده ای را جان دهد
برلبش اعجاز صدها استکان اکسیر داشت

بعد از آشوبی که درمحدوده ی بلخ آزمود
عزم تسخیر حجاز ودجله وازمیر داشت

تاکه ازهم نگسلند ازبند ونتوانند رست
از برای هر اسیری رشته ای زنجیر داشت

می رسید آوازمهرش گاه تا گوش فلک
گرچه تامابشنویم اندازه ای تاخیرداشت

کاش روزی واگذارد راه ورسم کینه را
اینهمه تمکین وخواهش کاشکی تاثیرداشت

کاش می آموخت از آیین پیر افتادگی
یا که می دانست باید احترام پیرداشت

اینهمه دشنام ونفرین هیچ درکارش نبود
نازنین من اگر اندیشه وتدبیر داشت

وقتی ازاین شعر مقصودی ترا حاصل نشد
پس چرا باید امید معنی وتعبیر داشت

محسن بافکرلیالستانی
فروردین ماه 96

عکس ‏‎Mohseen Bafekr Lialestani‎‏
 
 
 
 
 
 
 

نظ


علت رابطه ی ماباحسینعلی لیالستانی،صرفنظرازجنبه ی فامیلی بودن،به برخی ازعلایق هنری هم مربوط میشود.نزدیک به بیست سال پیش ،برای اجرای یک پروژه ی سریال تلویزیونی،تمامی عوامل آنرابه لیالستان آورده بود.جمشیدمشایخی،داریوش اسدزاده وثریاقاسمی ازجمله چهره های سرشناس سینمایی بودند که حسینعلی باخودآورده بودتابه سریال دردست اجرایش اعتبارببخشند،همراه بابرخی از هنرمندان لاهیجانی.شنیده بودم که روزهای زیادی درخشته پل والیکیامحله به فیلمبرداری مشغولند.چون فصل پاییز وایام
باغی که باغبانی وآب وهوا،نداشت درهروجب ازآن،ثمرومیوه،جانداشت آنراکه فهم ودانشی ازآنچه هست،بود چندان که داشت فایده ها،ادعانداشت دریاکه که بی‌کرانگی اش،وقف عالم است میشدکویر،اگر نمی ازابرها نداشت همدست چون شدیم،صدامی شودبلند یک دست،روشن است که هرگزصدانداشت قهراست ونابرابری ویورش بلا انگار،بی پناهی ما،انتهانداشت چندان نداشت ذوق تماشا،برای من، دنیا،اگرکه دخترکی،چون رهانداشت رستا،اگرنبود،کنارمن ورها این روزگار،ارزش یک لحظه رانداشت افسرده می شدم،اگراین هردوشوخ
بیاکه یادی ازآن روزگارشاد،کنیم ازآن زمانه ی شورونشاط عهدقدیم ازآن زمان که پدربودومادری نگران میان خانه ی ما،جملگی،امیروزعیم نبوده همسروفرزندونوه دربرما که بوده ایم،خود،آواره ی هزاراقلیم ازآن میانه،تنی چندبوده،همدم ویار، مراکه نعمت آن همدمی مباد،عدیم مظفری وصبوری ،وثوقی وصدرا وشمس وشیون ومهرانی وکریم وفهیم به لنگرود،اگربوددوستان زیاد ولی نبود،یکی ،نازنین به مثل کریم کریم شعروغزل،بیگمان،رجب زاده ست نه هرکریم،که هرجای دیگریست مقیم به عمر،اگرکه یکی یادو،داشت
دبستان راکه تمام کرده بودم،پدردستم را گرفت و به دبیرستان ایرانشهربردودوچرخه ای رادراختیارم گذاشت تا برای ادامه ی تحصیل،روزانه،درطی دونوبت صبح وعصر،ازلیالستان به لاهیجان بروم و برگردم.ازقضاسیدنوری کیافر،نویسنده ومحقق سرشناس آن سالهاتاامروز،مدیرآن مدرسه بود که معلمانی مانند محسنی آزادوزنده یادان بیژن نجدی ونعیمیان راکه بعدهاازدوستانم شده بودندوغالبا دستی به قلم داشتند،دراین مدرسه جمع کرده بود.ازبرکت وجودوحضورهمین مدیرومعلمان بود که دبیرستان
مهرماه سال ۱۳۵۰ شمسی بود.باردوم بودکه به دفتر رومه ی خراسان وارد میشدم.حتی درهمین بیست روزی که ازاقامت دانشجویی من درمشهدمی گذشت.شعری راکه چندروزپیش به یکی از کارمندان رومه داده بودم دردست سردبیرادیب وفاضل آن رومه،یعنی زنده بادابوطالب وظیفه دان بود.بدخطی من باعث شده بود که ایشان شعررادرجمع به درستی نخواندوآنرامعیوب بداند.قبل از اینکه من فرصت اصلاح را داشته باشم،جوانترین عضوهیات تحریریه ،شعرم رابه درستی می‌خواندوبنابراین مجوزچاپ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

World cup